آقا جان، که تازه نمازش را شروع کرده بود، به جای اینکه به مهر یا قبله نگاه کند، مدام داشت به مسیر حرکت من نگاه می کرد و همین که حدس زد می­خواهم دوچرخه ­ام را بردارم بلند گفت: «الله اکبر.» از تشر زدنش فهمیدم نباید با دوچرخه­ ام بروم. با دست اشاره کرد صبر کنم. نمی­دانم این چه نماز خواندنی بود که داشت به همة کارهای خانه هم رسیدگی می­کرد؛ چون تا صدای سر رفتن کتری هم آمد، باز سر نماز گفت: «الله اکبر.» و بعد با اشاره دست و انگشت به من حالی کرد که اگر با او کار داشتند دو، نَه، سه چهار دقیقۀ­ دیگر نمازش تمام می­شود و وقتی فهمید مزاحم زنگ زده با صدای بلندتری گفت: «لا اله الا الله.»

گردآورنده : آقای کتاب چین

منبع : کتاب آبنبات هل دار، مهرداد صدقی، صفحه 23


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شاداب سازی مدرسه Shervin فروشگاه اینترنتی امام حسین خیلی سختی کشید کانال های تلگرام فارسی My Dairy emohtava رادیو بلاگیها چت|فرزانه چت|چت روم|چت روم فارسی