- لعنت به تو. اینجا چه می کنی؟ چه کسی تو را به این حریم راه داده؟! اینجا وادی السلام است، جولانگاه تو نیست. گفته بودند شیطان را به این حریم راه نمی دهند.

- تو اکنون در قلمرو من وارد شده ای؛ ملکوت سفلی قلمروی من است، جز آن وقت که گهگاه بعد از درس شیخ به حرم علی می روی، الباقی اوقات در قلمرو من هستی. ریسمانی که به گردن داری را ببین که چگونه با پوست و گوشتت عجین شده، ریسمان از بدن خودت رویییده، قلمرو من برای روییدن ریسمان حاصلخیز است.

ابلیس به شکل تنفربرانگیزی خندید. جوان بار دیگر وحشت زده به طناب نگاه کرد. از دهان شیطان کلماتی خارج شد که جوان آنها را نشناخت. کلمات به دور ریسمان پیچید و درون آن فرو رفت. تاروپود طناب از حروف و کلمات بافته شده بود. دامن «غ» در حلقه «و» گره شده بود و دو حرف «ر» مثل دو میخ آنها را به هم کوفته بود.

- برای همه هم درس هایت که در درس شیخ می نشینید، ریسمان هایی دارم، برای همه آنها که می شناسی و نمی شناسی. از کسانی چون شما چشم نخواهم پوشید، در حالی که ممکن است چند روز دیگر چون شیخ مایه رنج من شوید!

- مگر شیخ با تو چه کرده؟

شیطان زنجیر ضخیم شکافته شده ای را روی زمین انداخت.

- دیروز با این زنجیر گردن شیخ را گرفتم و تا میان بازار کشیدم؛ ناگهان تکانی خورد و حلقه های زنجیر را شکافت. تمام اهل این شهر را با ریسمان های پوسیده ای مثل آنچه تو در گردن داری به این سو و آن سو کشانده ام، ولی برای صید شیخ همه این ها ناتوان است.


گردآورنده : خانم کتاب چین

منبع : کتاب نخل و نارنج، وحید یامین پور، صفحات 6 و 7




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آريا ملک وب سایت شخصی علی نقاشی *فانوس* Alonso طراحی مشاوره برندسازی تاینی مدیا | تاینی موویز ویستا رایانه Cadastre_News